هلیوم



خانم اکسیژن!

عینک میزنی اما همیشه تاکیید میکنی که نمره چشمت خیلی پایین نیست و فقط برای مطالعه میزنی!اما من از وقتی دیدم که روی چشمت هست.بله نمیخوای نشان دهی نقصی داری.بله کمال گرا دوست داشتی.

هر دفعه باید عذر خواهی کنم بابت همان دفعه که با تنه زدن و با کلیشه ی همیشگی ایرانی اشنا شدن دو جوان سه ثانیه چشم در چشم شدیم.شاید بازوی نحیفت درد گرفته بود اما از روی غرور خم به ابرو نیاوردی بلند نشدی و فریاد بزنی سکوت کردی و من دستپاچه تر از ان بودم که بتوانم قضیه را جمع کنم.فقط میگفتم:مرسی! ببخشید که زدم بهتون.باور کنید باورر کنید. جمله کامل نمیشد نمیتواست که کامل شود من خیره و ترسیده و مبهم یک دنیا در چشمانت شده بود.متنفر بودم و هستم از این مدل کلیشه ها اما از چیزی که بدت بیاید سرت میاید!

و من سرم آمد اوار شدی بر سرم.هر روز باید میدمت هر روز خدا.باید بیخیالی طی کنم.بله بهترین کار همین است.باید فکرم را از چشمان مسلح دور کنم.به هر حال چیزهای قشنگ تری هم شاید باشد.شاید جنگل شاید کوه.شاید آهو.نمیدانم به کسی که نمیشود به او رسید باید از او فرار کرد تا گرفتار سوختن نشوی.و تو دست نیافتنی تر از انی که من بتوانم تلاشی بکنم.

لااقل فرار کنم از لبخندهای مهلکت.تو چجور سمی هستی که نمیکشی؟کاش مسیرم به مسیرت نمیخورد.چرا هر روز بیشتر نگاهم میکنی؟شاید من مثل هوتن شکیبا در لیسانسه های خیالاتی شدم که هر دختری لبخند زد و سلام داد عاشقت شده.

شاید من خیال بافم؟اما قطعا تو بهترین خوش خیالی دنیا هستی.

-------

عکس تزئینی

ح.ژ

 


 

من آدم ساده ایی هستم.

اصلا بزار ببینم به شما بگن 5 تا از نقصها و اخلاقای بدتون رو بنویسید میتونید بنویسید؟

اگه نتونستین پس خودتون رو نشناختین!اما من فهمیدم خیلی ساده ام.نمیگم مهربونم اما هر کاری تونستم کردم بدون منت و چشم داشت.

برای این میگم ساده ام چون براحتی حرفای ادما رو باور میکنم.متوجه منظور واقعی نمیشم اینو نفهمیدم هر کی دنبال یه چیزی هست از گفتگو.

چیزایی دیدم که دیدم رو به همه بد کرده لااقلش گاردم رو کاملا میبندم و دیگه به هیچ کس اجازه نمیدم به راحتی بیاد تو.

من ادم ساده ایی هستم اما دیگه میخوام ساده نباشم.ساده زود غیر ساده میشه.بدبختی اینه آدمهای ساده رو زود کم رنگ کردن.

من کف دستم چیزی ننوشتم من با کسی بازی نکردم من خیلی کارهای عجیب غریبی با کسی نکردم اما

به هر حال دنیا بسیار عجیبی شده و فوق العاده پیچیده باید بیشتر دقت کنم و دیگه ساده نباشم.

من ساده ام اما ساده لوح نیستم.یکم ناراحتم اما خوب هیچ چیز ثابت نیست حتی ناراحتی.

شاد باشی

 


1.دختر کم حوصله:

تو اینستاگرام باهاش پیجش اشنا شدم،دختر با نمک و کول و همسن و سالم بود.تحصیل کرده و اجتماعی.اتفاقا جواب سوالی که اونروزا تو ذهنم میچرخید از تو یه پستش معلوم بود که دستشه!(تو ذهنشه).معلم بود سوای در مورد معلمی و روش کار و اینچیزا پرسیدم (تو کامنتا)فراتر از حد انتظارم با حوصله و قشنگ و کامل جوابمو داد.خوشحال شدم و تشکر کردم.فالوش کردم و لایک و این حرفا.

دو سه هفته بعد یسری سوال دیگه هم در ارتباط با اون موضوع قبلی پیش اومد و پرسیدم و اینبار 50درصد شدت پاسخ قبلی را داشت!اما جوابو داد.

باز دقیق یادم نیست چند روز بعد اما سوال دیگه پرسیدم که اینبار.بله بلاک شدم!بلاک!و این شد که از اون موقع دیگه خیلی کمتر مخصوصا از دختری چیزی بپرسم یا زیاد بپرسم.

براش ارزوی خوشحالی میکنم ولی بابت همون اطلاعات هم دمش گرم دختر کم حوصله!laugh

2.دختر روانشناس بلاک کننده!

تو اینستاگرام یه پیچ دختر خانمی رو دیدم که حال و هواش دست کمی از دختر بالایی نداشت (کمتر البته).تو دوستان دختر کم حوصله بود.تو بیو پیجش نوشته بود کمی روانشناس و ادرس کانال تلگرامش رو گذاشته بود.منم اون موقعها یسری سوالات روانشناس کمک نیازی داشتم که اتفاقا با پیج ایشون اشنا شدم.فوری زدم رو ادرس (اون موقع تلگرام فیلتر نبود)و رفتم کانالش،معمولی بود تو بیو کانال ایدیش رو گذاشته بود:خوب این گذاشتن ایدی شخصی معنیش اینه که میشه و مخاطبین کانال میتونن به ادمین کانال پیام بدن اگه غیر اینه بیگن بهم!

خلاصه پیام و سوالم رو با کمال احترام و ادب و در یک پیغام که حالت چتی نداشته باشه براشون نوشتم.

سین شد و بله.بلاک!به همین راحتی بلاخره بلاک هم بدرد همچین روزایی میخوره.منم از کانالش خروج زدم تا جبران کرده باشم و البته ری بلاک کردمشون.

براش اروزی شادی میکنم دختر روانشناس بلاک کننده!

------------------------------

ادامه دارد.


آبان.
دختری مو مشکی با صورتی کشیده بود. اما بیشترین جذابیت مطلق به چشمانش میشد. ساده واقعا ساده اما بینهایت آرام بخش.
انگار تمام فضای آرام باران پاییزی آبان ماه در یک روستا کوچک رو تمام و کمال در چشمانش کار گذاشته اند. غم بی دلیل خاصی هم داشت. یک بغز ناشکفته همیشگی. آدم مهر و موم شده ایی هم بود. و نم پس نمیداد. منظورم این نیست که خسیس بود. نه اصلا اما پر بود از راز نگفته. کسی سعی نکرده بود علتش را جویا شود.
آبان؛ صدای خاصی هم زمینه چشمان قهوه ایی خود کرده بود. کلمات رو شمرده شمرده ادا میکرد. جملات را زیاد پیچ نمیداد. کم گوی و گزیده سخن بود. کلا نظر نمیداد اما اگر چیزی هم میگفت کار ساز بود.
یک روز ناگهان از شرکت رفت.
به همین راحتی. ۲۵ آبان ساعت ۸صبح امد و گفت دیگر نمی آیم. خسته ام.
چه شد ک یک جوان موجه را اینقدر خسته کرد کسی نمیداند.
هر جا هست. امیدوارم خستگیش در رفته باشد.


97/7/7

خوب امروز هفتِ هفتِ نود هفت بود.امسال پاییز با یه عدد خاص و شیک همراه بوده و میدونید که عدد هفت هم میگن خوشانسیه و هر فوتبالیستی دنبال عدد 7 هست و کلا این عدد خیلی کلاس داره.

امسال یه تصمیمی گرفتم و اتفاقا شروع جدیش هم همین امروز بود یه مسیر تقریبا یساله رو میخوام طی کنم و برسم به اون چیزی که قلبا میخوامش.

اگه موفق شدم هشتِ هستِ نود هشت میام لینک میدم به همین مطلب و در موردش میگم.

البته من تاریخهای:

71/1/1***72/2/2

73/3/3***74/4/4

75/5/5***76/6/6

77/7/7***78/8/8

79/9/9

و

تو زندگیم تجربه کردم که اتفاق خاصیم نیفتاد!که بیشتر تاریخ تولدای خیلی از بلاگ نویسای امروزی هستش.امیدوارم بقیه سال به خوشانسی و خوشی و لبخند بگذره!

شاد باشین که چون شادیست که اخرش برنده میشه!


بالشتها هم داستان خودشان را دارند. 
آنها همدم انسانن.
گاهی اشکی میشوند، اشک یک غم جانکاه ،یک شکست عشقی ،دعوای عاطفی و شاید هم اشک شور و گرم یک ذوق عالی یک شادی وجد آور. بالشتها به هر حال اشکی میشوند. 
آنها نرمی گیسوان مشکی و بلند گرم دختران صاحب خود را نوازش میکنند.
آنها گوشهای خوبی دارند. صدای خفه و زمزمه گونه را بخوبی در دل نگه میدارند.زبانی هم ندارند که رازها را فاش کنند.
بالشتها تنها تر از ما هستند.آنها فقط ما را دارند.صاحبشان را.نه جایی میروند نه بالشتی میبینند. 
به بالشتها برسید. هر وقت تمیز و خوشبو بودن حتما خندان هستن. 
بالشتها را به کسی قرض ندهید. خوششان نمی آید.
بالشتها بله بالشتها! 

*****************************************************

چند روز پیش در پارک شهر به همراه دوستم نشسته بودم.یک دفعه دوستم گفت حسین ببین از اونجا داره یه دودی بلند میشه.نگاه کردم دیدم بله دوتا دختر نوجوان که به زور سنشون به 15میرسید یه سیگار را روشن و شریکی داشتن پوک میزدن و اتفاقا خیلی هم شاد و شنگول بودن و از شیطنتوشون معلوم بود دفعه اول هست و انگار دارند یک کار بامزه و عجیب غریب انجام میدن و قفل خلاف سنگین تذین کار زندکیشون رو باز کردن.چندتایی سرفه زدن و هومنجا اون سیگارو تموم کردن.و بعد خیلی شیک و خندون محل رو ترک کردن.ذره ایی از پشیمونی و ترس تو صورتشون پیدا نبود.ظاهرا هم فقط اومده بودن پارک این عمل رو انجام بدن!

از سر و وضعشون معلوم بود فقیر و بیچاره نیستن.که بگیم بخاطر فقر دارن اینکارو میکنن و سنشون هم جوری نبود بگیم شکست عشقی و تحصیلی و فلان خوردن برای تسکین اعصاب دارن سیگار دود میکنن.من و دوستم در اعماق تعجب و حیرت گیر کردیم واقعا نمیدونستیم چی بگیم!

فقط امیدوارم به همین یبار قضیه حل و فصل بشه.و دیگه اونا و هیچ بچه و نوجوانی سمتش نره!البته اونجا بزرگتری هم نبود و یا بخودش اجازه نداد به این دوتا تذکری بده.

چون از سیگار هست که راه بقیه خلافها باز میشه

خدا به دادمون برسه.


یا حق

من تصمیم گرفتم با توجه به شرایط زیر و چیزهای دیگر که قابل ذکر نیست پرونده ازدواج و فکر در موردش را کلا بزارم کنار(مهر موم شده).به هیچ عنوان القای چیز خاصی هم ندارم.در مورد خودم هست و بس!کلا نسبت بهش سِر شدم مثل کسی که آمپول بی حس به دندونش زده اما قرار نیست دندان پزشک کاری روش انجام بده هر چقدر هم با دندان لبامو گاز میگیرم نه درد داره نه چیزی فقط لبامو زخم میکنه فکر الکی در مورد ازدواج هم وقتی شرایطشو نداری جز زخم شدن قلبم هیچ فایده دیگری نداره اصلا چرا باید در مورد چیزی که قرار نیست برام اتفاق بیفته فکر و ذکر کنم؟مگه قراره همه ازدواج کنن؟اینجوری آمار طلاق میاد پایین اصلا.برای کسانی که شرایطشو دارن و در آینده نزدیک قراره ازدواج کنن آرزوی خوشبختی میکنم:

*گرانی فوق العاده مسکن و همچنین احازه بها

*نبود شغل مناسب

*نداشتن هیچ گونه آشنا و پارتی و ضامن و معرف معتبر

*نداشتن آشنا و دوست پولدار یا صاحب صنعت و کار.

*نداشتن سابقه کار!

*درس نخواندن در رشته مناسب!

*نداشتن پس انداز قابل توجه

*نداشتن امید 

*زیاد بودن غم و غصه

)با امید زنده ایم(


(تو این گرمای طاقت فرسا به یاد زمستون دو سال پیش افتاد چه برفی چه سرمایی هیچ کولوری به پاش نمیرسید هیییی ناشکری کردیم)

شهر من رکورد گرما رو داره میزنه

شهر گرمشه.نفسهاش داغه مثل گرمای تنور نانوایی

هوا به حدی گرمه اصلا حس و حال بیرون رفتن ندارم.من ادم سرمایی و حساس به گرما نبودم اما این خیلی گرمِ.چه میدونم شاید فاصله خورشید چند اینچی به زمین نزدیک شده شاید لایه ازون نازک شده حتی ممکنه کار دشمنان و استکبار باشه بلاخره دستشون میرسه با ماهواره ایی چیزی هوای ایرانو گرم کنن و مارو کم طاقت.

همه چی در حال رکورد زدنه!مصرف برق،شامپو(چون حموم زیاد میرن)،آب؛بستنی؛استفاده از کولر(باور کنید مت درجه رو گذاشتیم روی 24 سرده و مطبوع).در طول روز قطعی داریم بیشتر برق و تایم کم خوشبختانه فقط دیروز نتونستم نیمه اول بازی رو ببینم.

خواهشا رعایت کنید کولر با 24 هم خوب کار میکنه نمیخواد رو 18 بزارید!اگه سرد نمیکنه درجه رو کم نکنید شاید گازش تموم شده یا اشکال دیگه داره.

دوش گرفتن و خوردن چیز های سرد مثل هندونه و ماست خیار بجای خورشت فسنجون و غذاهای ادویه دار توصیه میشه.

مراقب باشد تو این گرما محبتتون ذوب نشه!

برای خنکی هوا دعا میکنیم.


 

1.بهمن ماه.آه از بهمن متنفرم.نه بخاطر فصل و ماه و هوا اینجور چیزها.فقط بخاطر اتفاقات و آدمهای این ماه.کاری کردن ازش بدم بیاد و حس خوبی بهش نداشته باشم.من بهمن رو گذاشتم ماه شکستنم.

2.همون روزهای اول خیلی ناخودآگاه و زیاد آه میکشیدم.آه حسرت آه درد.سینه ام انگار باد کرده بود و سنگینی میکرد یسال از عمل میگذشت و این اولین بار بود که اون حس برگشته بود.حس ناجوری بود.یبار کنار دوچرخه ام وایستاده بودم و داشتم قفلش رو باز میکردم که یهو اه کشیدم و پیرمرد مهربانی (به نظر البته)از اون  طرف نردها رد شد و منو دید گفت جوان چرا اه میکشی و من سکوت کردم و تو خودم فرو رفتم.بی اختیار یک هفته کارم شده بود آه کشیدن.نمیخاستم اینکارو کنم اما شده بود یه انعکاس غیر ارادی شده بود دم و بازدم.یجوری شده بودم.

3.اما دیدم من غصه بخورم اون شاد باشه درست نیست.اون بخنده وگریه کنم؟عمرا!اون فراموش کنه و من خاطره بازی؟اصلا!یجوری دو سر باخت میشم.گفتم حسین بیخیال.واقعا بیخیال.با همصحبتی با دوست صمیمم به این نتیجه رسیدم بزنم رو دور فراموشی شروع کردم به پاک کردن تک تک خاطرات.به هر حال زندگی در جریانه و منم اگه بخوام وایستادم تو چرخ دنده هاش خرد میشم.

4.دروغ چرا؟اولش بغض کردم.اما یک قطره اشکم هم نریختم.من محکم تر از این حرفام.اما شوکه شده بودم و هنوز هستم.بیخیال ادم نمیتونه جواب همه سوالاشو پیدا کنه یا بگیره.

5.تو سال جدید یه قول و قرارهای جدیدی با خودم گذاشتم.قوانینم رو از اول نوشتم.دوز مهربانی و اعتماد و خوشقلبی رو کم کردم.دیگه به نوشته ها و گفتها زیاد بها نمیدم.و از همه مهم تر جمله (دوست دارم)فقط برام یه جمله بار خاصی نداره.کلا به حرفا و نوشتها  زیاد نمیشه اعتماد کرد.میخوام اونقد سطح توقعم رو از دختره مورد نظرم بتالا ببرم که اصلا محال باشه،مثلا نویسنده و داری کتاب چاپ شده شعر که به چاپ 5م رسیده باشه.صورت فلان قد بیسان و هزار جور فانتزی الکی!

6.تجربه بسیار تلخی بود.بیش از اون که بتونید درکش کنید.امیدوارم هیچ وقت هم درک و تجربه نکنید.یه رابطه کش دار و بی نتیجه!اسم با معنی و درخوری براش.اومدم اینجا هم خودمو یکم خالی کنم و البته یه یادگاری بزام برای ایندم.که هربار بهش نگاه میکنم قدمها رو درست تر بزارمنوشتن ادمو خالی میکنه نمیشه تو واقعیت هم این حرفا رو با کسی زد.همیشه ادمها برام 90 درصد باشن اون 10 درصد میتونه یه هیولای وحستناک باشه که خوابیده.به شدت خاکستری شدیم.به شدت فکر میکنیم زرنگیم.میفهمیم و خوب حق هم همیشه با ماست.اما میتونم بگم به اندازه خودم این نتیجه حقم نبود.تراژدی تلخ آخه خدا جون؟مثلا درام غمناک هم خوب بود!

7.خدا رو شاکرم.میدونم و ایمان دارم هیچ کارش بی حکمت و داستان نیست.داستان این قضیه چی باشه خدا میدونه.

خلاصه کلام زیاد رویایی و مهربانانه دنیا و ادمها و مد نظر نگیرد که اینجور نیست.باید مراقب بود و محترم.

حسین.ژاسفند97

 


سال نوتون پیشاپیش مبارک مهربانوها و مهر اقاها.

خوب سال 97  هم تموم شد.

سال 97 برام سال عجیب و غریبی بود اتفاقات تلخش کم نبود  اما خوب شاکرم.

اما خوب مهم ترینش فوت پدر بزرگم تو آذر ماه بود.خدا رحمتش کنه.

برای سال بعد یسری تصمیمات دارم 10که دوست دارم انجامشون بدم:

1.قبولی

2.یاد گرفتن حرفه ایی یوگا

3.دیدن دو تا انیمه مورد علاقم

4.دیدن شونصد تا فیلم و سریال

5.شاید کسیو وارد زندگیم کردم

6.خواندن جهادی و فشرده 30 تا کتاب خوب.

7.نوشتن یه عالمه پست روزانه و گسترش ارتباطات بلاگیم.

8.یاد گرفتن یه مهارت هنری مثل معرق کاری با چوب یا کاشی

9.بیش تر از قبل بخندم و شاد باشم و شادیم رو تقسیم کنم با بقیه.

10.سفر به پنج شهر از ایران که تا بحال نرفتم(شمال،جنوب،شرق،غرب)

-----------

پ.ن:ممکنه تصمیمات دیگه هم اضافه بشه.

کامنت دو سه کلمه ایی چون خودم نمیزارم شما هم بزارید تایید نمیکنم.


چند روزی میشه پلک چپم میپره  ممتد نه اما  هر از گاهی میزنه و منو نگران کرده.صدقه و آیتت الکرسی هم خوندم.حس بدی بهم میده درسته ربطی نداره اما خوب چیز جالبی هم نیست و میترسم یه احارتی بزرگ پیش بیاد و اذیتم کنه.

همه ملت پلک راستشون میپره  مال من چپ ول کن نیست.

خدایا خودت بخیر کن.

 


سلام.

اینکه دلیل اصرار من برای اینکه برام پیام صوتی بفرستین رو میخوام بگم.

راستش من صدای فوق العاده و فولانی ندارم اما اکثر اوقات دوست دارم پیامم رو بجای نوشتن تو شبکه های اجتماعی بصورت ویس بفرستم.هم میشه بیشتر حرف زد هم انگشت خسته نمیشه هم احساس رو مثل بغز و خشم و کنایه رو میشه بروز داد.یکم اعتماد به نفس میخواد.اگه می دونین طرف یا جایی که ویستون رو میفرستین اهل شیطونت بازی نیست ویس بدین.با حاله تازه صدای خودتون رو هم بعدش گوش بدین.کم کم تپق هاتون کم میشه.اشکال صحبت کردنتون یا ولوم صداتون بهبود پیدا میکنه.اعتماد به نفستون زیاد میسه و کسایی که مقداری خجالتی هستن یا صدای خیلی ارومی دارن(اکثرا خانما)کم کم بهتر میشن.اینو من برای یادگیری انگلیسی یجا خونده بودم برای فارسی هم حتما جواب میده.

بعدش هم به نظرم دو چیز از ادمها به یادگار میمونه.صدا و تصویرشون و کار خوب و بدشون.اینجا با قسمت اول کار دارم.اگه دیده باشین طرف بعد از 20 سال نشسته داره راه رفتن بچشو میبینه و ذوق میکنه. و یا ما دکلمه های فوق العاده استاد شکیبایی رو میشنویم و بیهوش میشیم.صدا به نظر نفوذش بیشتر.چون باید هم تک تک کلمات رو بشنوید هم طرف را تصور کنید.

خلاصه کلام حرف بزنید و حرف بزنید ،ای بابا چقد تو خودتون میریزید و کمتر روی گوشیتون خم بشید(یکی به خودم باید بگه)

و برای من اگه دوست داشتین ویستون(سلام علیک نه)که متنی رو خوندین رو بفرستین تا گوش بدم.

------------

سبک خاطر و نجیب باشید مثل هلیوم.


سلام 

نظرات در مورد چهره من به دو دسته تقسیم می شود :

دسته اول کسانی هستند که می‌گویند تو زشت است. عموما خودشان یا خیلی چهره زیبایی دارند یا متوسط به هر حال خودشان را از من بهتر و زیبا تر می بیند.ممکن است این را به شوخی بگویند و گاهی هم بحث جدی و گاهی هم مانند یک فحش گاهی واژه های بی ادبانه به کار می برند گاهی هم خیلی محترمانه می‌گویند تو چهره خوبی نداری.مثلا صورت لاغری داری چشمانت خوشرنگ نیست ؛دماغ بزرگی داری و موهایت فرفری نیست ،رنگ پوستت روشن نیست و از اینجور قضاوت ها و آنالیز های عجیب و غریب صورت.

 دسته دوم: این دسته  به من می‌گویند تو چهره خوبی داری، بامزه ،جذاب و حتی گاهی زیبا. شاید از روی تعارف باشد یا از روی علاقه اما  من که خوشم می آید

به  نظر من نباید در مورد چهره دیگران و زیبایی آنها قضاوت‌های اینگونه کرد زیبایی  چیزی نیست که کسی که از نظر شما ممکن است زشت باشد در نزدیکی کسی دیگر زیباترین فرد دنیا باشد یا بالعکس بیایید کمتر در مورد چهره دیگران قضاوت کنیم 

شاد باشین و مهربان


جادوی چشمانت مرا سحر کرد.
از خانه و شهر اواره کرد.
مرا سرگشته رخ زیبای تو
ماه را پیش من بی اعتبار
شب را روز و روز را شب
همه فکرم چشمان تو
همه ذکرم نام تو
ای که چشمانت دریای نور
ای که لبخندت باغ گل
ای که صدایت اواز خوش
ای که اسمت معنی عشق
جادوی چشمانت
اری
جادوی چشمانت.

حسین.میم


----------

+

*0*

من یک جوان خیلی معمولی هستم که در یک اپارتمان خیلی کوچک در یک برج خیلی بلند و متراکم در حومه شهر زندگی میکنم.کارم استخراج اروانیوم است.با کلاس اما با حقوق بخور نمیر!با مدرک مهندسی معدن فقط توانستم همین شغل سخت را پیدا کنم که هر کسی حاضر به انجامش نیست.بسیار دقت میکنم که مبدا بیمار شوم چون دارو پیدا نمیشود و درمان توسط شفابخشها فوق العاده گران است.همه من را به اسم اریا صدا میزنند.فارسی خوب بلد نیستم اما پدر بزرگم بعد از مهاجرت از ایران و ازدواج بزرگم فارسی را به او آموخت و او هم به مادرم و اما مادرم عمرش قد نداد به من بیاموزد.من از سه سالگی نادرم را در اثر جنگ و حمله شرقیها از دست دادم.

با پدرم بزرگ شدم که بعد از مرگ مادرم دچار افسردگی و بسیار کم حرف شد.این مقدار فارسی را هم از روی علاقه شخصی و تماشای هوتوب آموختم.

هووم  عاشق سروصدای برج 69 جنوب شهر پتریا هستم.بوی زندگی میدهد.پرتراکم ترین و فقیرترین برج ابر شهر ماست.اما من دوستش دارم همه چیز دارد.بسیار بزرگ تر از ان چیزی است که تصورش را بکیند.با 100طبقه مثبت و 20 طبقه منفی. با چند سطح مختلف.

ورودی همیشه دارو دسته ی لوتی ها  پلاس هستند همه ان جوانهای نادان را میشناسم آنها هم به من احترام می گذارند.اما خوب دوست ندارم دم خور آنها شوم.

بلافاصله وارد برج میشوم.صدای جیغ و غرر غرر و حتی انفجار همیشگی است. همیشه بدون توجه سرم را می اندازم پایین و وارد اسانسور میشوم که طبق معمول صف دارد.اهل زرنگ بازی نیستم و منتظر می مانم.ده دقیقه طول میشکد تا نوبتم بشوم.هر بار استفاده از اسانسور نیاز به شارژ دارد.ساعت مچی ام را می چسبانم به کنسول دستی اسانسور بان و یک صدم هیکوین کم میشوم از حساب ناچیزم.طبق تنظیمات پیشفرض همیشگی در طبقه 60 می ایستد.اما امروز در مسیر کوتاه بوی خاصی مثل دارچین فضای اسانسور شلوغ را پر کرده بود اما حوصله دنبال منشا ان نبودم.این طبقه خیلی شلوغ نیست و اکثر ساکنین ان شغل هایی دارند که عصرها خانه نیستند.اما پشت سرم کسی را حس کردم که عجیب بود.بدون توجه مسیرم را به انتهای راهرو ادامه دادم.ساعت مچی همه کاره درب را باز کرد.اما فضار دستی نحیف روی شانه ام من را مانند گربه ی وحشت زده ترساند برگشتم و حالت تدافعی گرفتم که چشمانش میخکوبم کرد

 

ادامه دارد

 

 

 

 

 


در حال زندگی کردن» یعنی چه؟ واقعیت آن است که گذشته گذشته است و آینده هنوز نیامده و آنچه را ما احساس و ادراک می کنیم زمان حال است.
با این همه ما کمتر خودمان را در زمان حال می یابیم. یا در فکر اشتباهات گذشته ایم یا در خیال آرزوهای آینده. در زمان حال بودن یعنی تمرکز کامل بر آنچه در لحظه انجام می دهیم یا احساس می کنیم. اگر چنین باشد هیچ کس از کارش ناراضی نیست احساس تنهایی و بیهودگی و ملال نمی کند. استرس و اضطراب ندارد. افسرده نیست. غر نمی زند و در یک کلام حالش خوب است. می پرسید چگونه ممکن است ؟ با من همراه باشید در پادکست زیر:
 


++++++++++++

لینک منبع

 

اندونزی

------------------------

تا حدود 4یا 5 ماه پیش زیاد اطلاعی از اندونزی نداشتم.فکر میکردم یه کشوری باشه جنوب شرق اسیا کنار مای و نزدیک استرالیا.

اما بعد از نصب یه اپ با یه بنده خدایی از اندونزی بصورت کاملا اتفاقی اشنا شدم.پستهای همو لایک میکردیم و کامنت میذاشتیم و برای هم پیغام میفرستادیم.کم کم صمیمیت بیشتر شد و شماره ردوبدل کردیم و تو واتس اپ با هم تماس و پیامک داشتیم.50درصد چون اون زبان انگلیسی میخوند خیلی تو این مدت کمکم کرد.با من حرف میزد و اشکالاتمو میگرفت.خیلی از اشنایی با هاش خوشحال هستم.

بعدش کلی تحقیق از اندونزی کردم و با کمکش و گوگل چند تا جمله اندونزیایی یاد گرفتم.پرچمش چه شکلیه چقد جمعیت دارن و فلان وفلان.دختر خون گرمی بود و هست.کلا به نظرم مردم کشورش مثل خودمون خون گرمن.غذای تند دوست دارن و بیشترشون مسلمون هستن و بهش افتخار هم میکنن.کشور فوق العاده زیبایی دارن و هزار تا فرهنگ.خیلی هم به ایران علاقه نشون داده و دوست داره ایرانو ببینه(البته شاید نظرش عوض بشه بعد این ماجراها خخخخ)

یه روز بتونم حتما میرم کشورش و دعوتش کردم اونم بیاد.

اما

تا همین چند روز پیش که ناگهان اینترنت قطع شد!و من کلا هیچ راهی ندارم بهش بگم بابا من ایگنورت نکردما.نت قطعه.البته اونم قطعا همینه.معلوم نیست بلکم کرده یا نگرانمه یا کله فراموشم کرده.نمیدونم فقط امیدوارم در مورد فکر بد نکرده باشه.اما اگه یه روزی نت وصل شد و دیدم هنوز هست و این چند وقت نگرانم بوده قطعا از دلش در میارم.

---------

سنجاقک:البته ترجمه این متن رو هم نشونش میدم.


تو این تقریبا سه روزی که از قطع نت میگذره .

من احساس میکنم ارامش بیشتری در ذهنم دارم که شاید کمتر به این فک میکنم برم ببینم کی چی پست گذاشته و فلان.

فقط اون بنده خدایی که باهاش حرف میزدم یهو غیب شدنم رو چجوری ارزیابی میکنه البته اگه بره سایتهای خبری همه چی دستش میاد.شاید نگرانمه شاید احساس میکنه از دست خلاص شده یا  اصلا به این فکر میکنه دیدی اینم بی وفا بود و فلان و فلان و.

به اینترنت بی اندازه وابسته بودیم و هستیم!کاری با چک کردن شبکه های اجتماعی و گذران وقت ندارم.اما خوب من فایلهای درسی از تلگرام میگرفتم و مشاوره ایی.صفحه های کنکوری رو دنبال میکردم.با دوستان حرف میزدم و تماس اینترنتی داشتم.روزی صدها سرچ تو گوگل انجام میدادم.دانلود موزیک و تماشای فیلم در تلویزیون که حالا باید خواهر زادم رو توجیه کنم که دیگه نمیتونه روزی یه فیلم کارتونی که سهمیش بود رو از فیلیمو ببینه.

اما نکات بامزش همین اعتیاد وحشتناک بعضیا به اینترنت بود.

یه شبکه اجتماعی بود روزانه انلاین بود طرف الان حالش دیدن داره.

طرف هر روز از لحظه بیدار شدن از تابیدن نور به صورتش و تا شب بخیر گفتنش رو به اشتراک میذاشت اونم حالش دیدن داره.

وای وای  اونایی که به خودش میگفتن سلبریتی هم که کارشون تبریک و از این کارا بود هم الان نمیدونم چه حالین.

خلاصه یه کمپ بزرگ ترک اعتیاد درست شده.امیدوارم تو این روزا به وابستگیمون و مدیریت استفاده بهتر از این نعمت بیشتر فکر کنیم.دنبال راهای میونبر هم برای وصل شدن نباشید و گول شیادین رو نخورید.راهی نداره.

فقط امیدوارم زود وصل شه و از همه مهمتر شرکتهای اینترنت و کلا هر خدمتی بر پایه اشتراک این چند روز منظور کنن و به حساب مشترکاشون اضاف کنن.

--------------

شاد باشین


اینترنت من وصل شد(مخابرات)

امشب اول آذر نود وهشت.

بماند یادگار در ارشیو این بلاگ

قطعی نت بعد از شش روز

لیست استان‌های متصل شده به شرح زیر است:(تا صبح 2 آذر)

  • خراسان شمالی
  • خراسان جنوبی
  • گلستان
  • سمنان
  • یزد
  • چهارمحال و بختیاری
  • همدان
  • اردبیل
  • زنجان
  • ایلام

ولنتاین امروزه اما.

من کسی رو ندارم بهش تبریک بگم یا براش استیکر قلب بفرستم!که اگرم داشتم ترجیح میدادم نفرستم شایدم میفرستادم نمیدونم.

ولی به نظرم این روز که اصلا ربطی هم به ایران نداره دارم بصورت افراطی برگزار میشه!

به نظرم شمایی که میری خرس اندازه قدت و بعضا بزرگتر از قدت براش میخری یا یک بسته گل رز که هر شاخش 35 تومن به بالاست.یا هزار کادو مخصوص و نفیس این روز بهتر نیست یک جلد کتاب خوب برای هم بگیرید؟هم شعورتون بیشتر میشه هم مانگاریش از گل رز و شکلات بیشتر حتی اگه نخونه.

این روزو رو تبدیل به روز چالش برای هم نکنید.هر روز یه روز خاصه.هر صبح یک جمله جدید یه کار مثبت و انرژی زا برای هم بکنید.

همدیگرو از ته ته دل دوست داشته باشد.دوست داشتن خیلی سادست لطفا دنبال خوشگل کردنش نباشین.

همو دوست داشته باشیم و هر روز بهم دیگه بگیم دوست دارم!

ادامه مطلب


سلام

در یک سری سلسه پست میخوام به این موضوع که مدتی ذهنم رو مشغول کرده بپردازم و در موردش متن بنویسم.اونم اینه 1000دلیل که از ایفون متنفرم و اپل چطور میتونه باعث انقراض بشریت بشه!

در هر پست 10 دلیلم را تفسیر میکنم.

اخطار!!!تمام نوشتهای این موضوع غیر حرفه ای و بدون آزمایش و ممکن است احساس و پیش بینی و کمی تخیل هم چاشنی کنم.

----------------------------------------------------

ادامه مطلب


نامه ایی به دخترم گندم!!!

سلام دخترم گندم عزیزم.

هنوز به دنیا نیامدی و حتی هنوز ت هم آشنا نشدم.اما نمیدانم چرا حضورت را در زندگی ام حس میکنم!انگار با ان موهای آبشاریت که به ندرت میبندی جلوسم نشستی و به من زل زدی،هر بار میگویم بابا چیه؟ میگویی:هیچی و میخندی! منم به  مطالعه ام ادامه میدهم.همیشه سعی میکنم اول رفیقت باشم بعد پدرت.به من اعتماد کنی و چیزی را پنهان نکنی.

با هم ساعتها بحث خواهیم کرد و روزی که این پست که اگر بماند را به تو گندم جانم نشان میدهم و باز هم میخندی اصولا اولین واکنش خنده است.عجیبی مثل خودم اما نه یک چیز غریب.

دخترم گندم مراقب باش.به راحتی اعتماد نکن.همیشه تا جایی که امکان دارد صاق باش.دو چیز را فراموش نکن منطق و اخلاق.خوب فکر کن حتی اگر مسئله ساده باشد.فکر کن و چیزهایی بنویس وما هم نمیخواهد بلاگی پر بازدید داشته باشی فقط بنویس.کتاب بخوان اما نه وما رمان هر موضوع مفیدی را بی مطالعه رها نکن.کتاب هایی که میخوانی طرز فکرت را خواهند ساخت.

دخترکم شادباش!حتی بی دلیل بخند حتی مصنوعی.سراغ رنگهای شاد برو پیشنهاد من آبی است یا قرمز.موزیکهای بی کلام را فراموش نکن گوش بده و قوه تخیلت را تقویت کن.

ورزش را فراموش نکن .نمیخواهد برایم مدال بیاوری اما همین که به فکر سلامتی ات باشی کافیست یک ورزش سبک.

دخترم من از دل بحرانها (مثل کرونا)با تو حرف میزنم که شاید برایت جالب باشد تصاویر جدال بر سر دسمال کاغذی.و. خاطراتی تلخ و شیرین.

دختر مو طلایی من از این مدل لباس های تو عکس نپوش!(شوخی کردم بپوش)

هیچ وقت برای مرور درسهای امتحان خانه ی دوستت نرو.هیچ وقت در تلگرام به موزیک گوش نده.و ترجیحا امیر تتلو را هم فالو نکن!

برایم آواز بخوان و سنتور بزن.صداست خوشبختانه به مادرت رفته.امشب که شب سال تحویا 1399 است و تو را در دهه 1400 میبینم آروز میکنم هر سال برایم سفره هفته سین بچینی.

روزده درازی نمیکنم خوصله ات سر نرود.

شادیت شادیم است.

تقدیم به دخترم گندم

1398/12/29


سلام

واقعا از قدیم گفتن که خرید حال آدمو خوب میکنه و به نظرم واقعا درسته.حالا کار با اون مسائلش که یه پاساژو جارو کنی ندارم.کلی خرج بزار رو دستت.

من دلم میخواد برم تو راسته لوازم تحریر و کلی خرید کنم.از برگه بگیر تا تخته شاسی و انواع ماژیک وایت برد و قلم های راپید با حال با انواع سایز و رنگ های مختلف و مداد رنگی های 100 رنگ.کلا ساعتها تو راسته همه چیزو زیر و رو کنی و لذت ببری یه میلیون چیز هست که ارزش دیدن داره.امیدوارم این شرایط کرونایی رفع شه و با خیال راحت برم این کارو بکنم.

نکته جالبش اینه که این چیزا بوهای خاصی هم دارن و خیلی عجیب غریبن.مثلا ماژیک وایت برد بو الکل میده.کاغذ یه بو خاص تخته شاسی بو چوب میده .بعد بیام خوته همرو دسته بندی کنم.

چی حالتونو خوب میکنه؟


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها